» لطفا سکوت را رعایت کنید دادگاه رسمی است ...! «
قاضی : جناب دل چرا ؟
دل : نمیدانم
قاضی : من هنوز چیزی نگفتم !
دل : آقای قاضی من از همین سوال های بی جواب خسته ام ...!
قاضی : ای دل چرا باختی ؟
دل : نمیدانم
قاضی : لطفا جواب بدهید ...!
دل : پس گوش کن !
» دل بعد از سکوتی پر معنا باز هم چیزی نگفت ...! «
قاضی : لطفا سخن بگوئید !
دل :چه بگویم جناب . اصلا از کجای قصه باید بگم ...!
قاضی : از جایی بگوئید که بی گناهیتان را ثابت کنید !
» همه حاضران چشم بر زبان دل دوخته بودند اما ... ! «
دل : حرفی ندارم مرا مجازاتم کنید ...!
قاضی : اینطور نمی شود تو باید از خود دفاع کنی !
» دل تبسمی کرد به سلول انفرادی خود بازگشت ...! «
حکم جلسه اول محاکمه :
به دلیل ابهاماتی در پروده متهم ردیف اول و برای بررسی
بیشتر درمورد نکات پرونده این جلسه دادگاه
تمام و به تاریخ دیگری موکول میشود ...!
ختم جلسه ...!
چند روز بعد ...!
» لطفا سکوت را رعایت کنید دادگاه رسمی است ...! «
قاضی : جناب متهم ردیف اول شما باید از خود دفاع کنید
این حق شماست ...!
دل : خندید و گفت خوشحالم یکی بالاخره به من گفت تو حق داری .
مگه در این دنیا که منو شکستند من حقی داشتم .
من به بی حقی عادت دارم .
قاضی : شما اخرین دفاعیه خود را ارئه کنید.این اخرین فرصت شماست ...!
دل : اقای قاضی من برای دفاع از خود چیزی ندارم
مگر اونهایی که شکستند
و رفتند به من اجازه دفاع از حقم را دادند . نه نداند نداند !
در ادامه اضافه کرد :
حق من دراین دنیا جز شکست و بدبختینبود من حقی ندارم .
و اکنون خجالت میکشم از اینها دفاع کنم .
شما بودید دفاع میکردید اقای قاضی ؟ جواب بده ؟
قاضی سکوت کرده بود و نمیدانست چه باید گفت !
» ای خدا چه دادگاه عجیبی خود قاضی هم محکوم بود «
دل گفت : از چه چیزی بایددفاع کنم از ابروی رفته از تکیه گاه
بی پناهم از گریه های
شبانه از زجه های کودکانه از چه باید دفاع کنم ....!
دل گفت : اقای قاضی تنها گناه من دوست داشتن بود البته
این هم گناه من نیست
اینرا از مادرم اموختم که به خاطر گریه های من شبها بیار میماند .
اما من به خاطر گریه نکردن اون زجه زدم اما چه شد ؟ ها
مادرم همه چیز را به من اموخت
اما فراموش کرد بگه ای دل در این دنیا حتی به چشمانت هم اعتماد نکن !
» دادگاه را سکوت مرگباری فرا گرفته بود «
بغض گلوی دل را میفشرد اما او طاقت اورد !
پس شما بگویید به چه چیزی باید اعتماد کرد ؟
هیچ کس نمیدانست چه باید گفت ؟
دل گفت شما نگوئید اما من میدانم باید به دل اعتماد کرد به دل !
اما من شرمنده دلم هم شدم میدونی چرا چون عاشق شدم !
» عشق در دادگاه حضور داشت به خود لرزید «
گفت ای عشق تو چقدر نامردی
که حتی منو پیش دلم هم شرمنده کردی !
با به پایان رسیدن این جمله بغض دل هم شکست و چیزی نگفت !
زمان دفاعیه هم به پایان رسید !
همه منتظر اعلام حکم بودند ...!
ایا چه میشود ؟
اعلام حکم :
لطفا همه به احترام دادگاه برخیزید !
طبق ماده تقدیر بند سرنوشت تبصره خیانت متهم ردیف اول یعنی جناب دل
به قصاص نفس یعنی اعدام و
متهم ردیف دوم یعنی عشق ازاتهام وارده عفو و آزاد میشود ...!
قاضی : شما اعتراضی دارید ؟!
دل : شما اشتباه کردید درهیچ جای دنیا مرده را نمیکشند !
قاضی : منظور ؟
دل : من سالهاست که مرده ام . نه اعتراضی ندارم !
تعجب نکنید این چیزه عجیبی نبود در دادگاهی که حکم مارا سرنوشت
میدهد نبایدتوقعی داشت !
شما بودید چه حکمی میدادید ؟
ختم جلسه دادرسی